بی پرده:)

ساخت وبلاگ
در این 6 ماه بهترین، پر انرژی ترین و دقیق ترین ورژن زندگی خودم بودمیه قسمتش تلقین بود قطعا ولی در اینکه کمتر بخوابم خیلی کمکم میکردشاید درکش سخت باشه ولی 24 ساعت برای من خیلی کم بود و سریع تموم میشداین بی خوابی های شدید اضطرابم رو زیاد کرده بود ، خیلی از وقت ها چشم هام سیاهی میرفت و هر چقدر دارو میخوردم جواب نمیدادسیستم ایمنی بدنم ضعیف شده بود و دچار بیماری لک و پیس نقطه ای شدمزندگیم از دستم خارج شده بود به ظاهر سالم بودم ولی فقط من میدونستم چقدر از داخل داغونمهمه تشویقم میکردن ولی من خودم رو باخته بودم حال روحیم خیلی بد بود و تنها کسی که وضعیتم رو فهمید مادرم بودمادرم فکر میکرد افتادم تو نخ مواد، میگفت باید بهم بگی چی کم داری تو زندگی؟ همیشه از خدا دوتا مصطفی میخواستم ولی الان...بعد از این اتفاق مادرم دچار مشکل فشار شد و در اون تایم تو بیمارستان بستری شدخیلی از دست خودم عصبی بودم و هی جملات مادرم تو ذهنم تکرار میشد من تو زندگیم هیچ وقت سیگار، مشروب ، قلیون به لب هام نزدم، هیچ وقت نمازم ترک نشده بود از 9 سالگی:(.تقریبا تو 2 سال همه چیز داشتم و داشتم همه چیزها باارزش زندگیم رو از دست میدادمتصمیم گرفتم قرص هام رو کنار بذارم و منظم و دقیق اینکار رو بکنممشکلی که داشتم این بود که این قرص ها اینقدر سوء مصرف ندارند و دقیق نمیدونستم باید چطور کمش کنماوایل همه چی خوب بود و من هیچ عوارضی از کاهش ندیدم و همینطور به کاهش دوز دارو ادامه میدادم تایه روز وقتی بلند شدم دیدم تو اتاق جراحی کلینیکم افتادم و دستم زخمی شده؛ دقیقا نمیدونستم چی شده و یادم نمیومد تازه بعد از اون روز متوجه شدم بعضی روزها یا حتی جزئیاتی رو سریعا یادم میره هر چقدر بیشتر میگذشت اثر سو کاهش دارو خودش رو نشون میدادتقریبا بی پرده:)...
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 6:05

چند روز درد شدید امروز یه استراحت خوب بهم دادامروز وقت بیشتری برای بازی با پت ها گذاشتم وقتی درد دارم خیلی سگ میشم(البته سگ ها زمان درد تسلیم و آروم میشن؛) خودم می‌دونم و قبلش به همه هشدار میدم؛)لعنت بر هر چی درده (از اینکه میتونم درد حیوون زبون بسته رو بفهمم و میتونم کمش کنم خیلی احساس خوبی دارم)سنگ کلیه دردش معادل زایمانه البته نمی‌دونم زایمان چطوریه(تا الان زایمان نکردم؛) ولی سنگ کلیه بد دردی دارهو اینبار با روش درمان سگ ها خودم رو درمان کردم؛)چند ماه پیش روش درمان گربه روم خوب جواب نداده بود؛)هیچکدوم از این درمان ها درست نیست ولی تنها راهیه که بلدم که قطعا از روش مسخره سنتی بهتره؛)وقتی به اینکه ۳۰-۴۰ سال دیگه کاملا پیر میشیم و قراره اکثر وقت با درد بگذره ، دلم میگیره ای کاش تو اون سن بهمون حق آتانازی بدن؛( بی پرده:)...
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 6:05

قرار بود برم مسافرت ولی نمیدونستم دقیقا کجا باید برمقرار بود مسافرت بهم آرامش بده ولی هیچی تو دنیا نبود که آرامش بخش باشهماشینم رو عوض کردم، راهی یه سفری شدم که تقریبا یکماه طول کشیدشاید این سفر شروع یه آغاز جدید بود برامتو طول سفر جاهای مختلف رفتم، بهترین جاهای هر منطقه ولی هیچ کدوم با اتاقم فرقی نداشت:(تا به شکل اتفاقی رفتم تو یکی از روستاهای ماسولهروستاهای ماسوله یکی از زیباترین جاهایی بود که دیده بودم و دو هفته اونجا بودمویلای بزرگ که بیرون اتاقش صدای رود و صدای اردک و خروس و جوجه ها اول صبح دقیقا تداعی بهشت بودخوبیش این بود اینترنت نداشت، خطش هم تقریبا تعطیل بود و اونجا با کلی خزعبلات دنیای جدید خدافظی میکنیاول صبح خودم کلی راه میرفتم برای خرید نون و چند قلم وسیلهبعد سال ها خودم آشپزی کردم(البته گند زدم:)برای خوب کردن یه جوجه کوچیک کلی ذوق داشتم:)همسایه هایی که اصلا شبیه همسایه های شهری نیستن، بعد از 5 روز انگار یکی از خودشونی:)برای طلوع خورشید که بیدار میشدم به خودم میگفتم ای کاش دنیا همین جا یه استپ بخوردهبا خودم فکر کردم پیری به درد نمیخوره اینجا بمیری، اینجا باید در جوانی زندگی کنیاگر کارم رو که عاشقانه دوستش دارم رو بی خیال بشمقطعا تو یکی از اون روستاها معلم میشم:) بی پرده:)...
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1402 ساعت: 6:05

هر روز این جمله رو میشنوم چرا اینقدر بی حسی و حتما هستم که اینقدر میشنومچند سال پیش خیلی دوست داشتم روابط اجتماعیم بالا باشهبتونم با هر کسی که دوست داشتم صحبت کنم ، موضوع پیدا کنم بعد از دانشگاه روی این حس کار کردم و خوب پیش رفتاما دلیل برای ادامه این موضوع نداشتم یعنی به جز حیطه کاری و در لحظه، برمیگردم به حالت خودمتوو کار چون زیاد شوخی میکنم و کارم جوریه که جدی بودن زیاد سنگین میکنه کار رو بعضی ها فکر میکنن خبریه یا فقط با خودشون شوخی میکنیه منشی خانم سن بالا گرفتم، تقریبا کل کلینیک رو بهش سپرده بودم، بچش رو درس میدادم ولی دست کجی میکرد بعد که اخراجش کردم به هیچکس هیچی نگفتم که آبروش رو حفظ کنم ولی عوضش پشت سرم هر روز خدا بد میگفتبهترین دوست دانشگاهم رو بهش کار دادم، اینقدر هوول بازی در آورد و هر روز با یه دختر بود که داشت برام داستان درست میکرد جالب با اسمم دختربازی میکرد در صورتی که کار ما حرفه ایه و کار از کثیف کاری جداست ، آخرشم وقتی عذرش رو خواستم با انگ بی حس بودنم، رفت:(یه مدت پیش که غرق کلینیک و کار بودم یه دختری که بنظر آدم منطقی و موجه بود هر روز تو کلینیک می اومد و در آخر به اون منشی عوضیم گفت که ازم خوشش اومده منم گفتم باهاش صحبت کنم بد نیست ولی هنوز چند دقیقه نگذشته بود فهمیدم شوهر دارهچشم هام از تعجب داشت در می اومد، صدام در نمی اومد چطور اینقد راحت داره صحبت رو ادامه میده.علت رو که پرسیدم گفت: ما طلاق عاطفیم:( یعنی چی رو تا الان نفهمیدم ولی تو دوران ما هرکی با زن و مرد همسر دار بود بی ناموس دو عالم بودفقط ازش خواستم دیگه هیچ وقت کلینیک نیادشریکمم اول کار بهم خیانت کرد ولی به وقتش هواش رو داشتممن تمام این ها رو دیدم ولی با لبخند ردشون کردم، اما همشون تبدیل به بی پرده:)...
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 23 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 14:30

باز هم برای کتامین اومدن کلینیک دخترهای نهایتا ۱۷-۱۸ ساله به هیچ کس تا الان کتامین ندادم اگر یکبار بهشون آره بگی دیگه ول کن نیستن و خوب ما دکتریم و شرافت از وضایفمونه اما چند روز قبل ترش این بچه ها گولم زدن؛(در مورد نحوه مصرف، فازش، عوارض ازشون پرسیدماطلاعات تکمیلی خیلی خوبی در مورد دارو داشتن و در دوره خیلی کوتاهی دچار اعتیاد شده بودندلم خیلی براشون شکست؛( با بدبختی پول جمع کرده بودناز خونه طرد شدن و در آسیب پذیرترین حالت ممکن بودنولی یه اصول دارم که بهش پایبندم پس بهشون گفتم دارو ندارم بهتره برید ترک کنیدوقتی داشتن میرفتن یکیشون یه جمله گفت: مردونگیت اینه دربه در کلینیک ها بشیم و بریم پیش فلانی همکار بی شرفت؟اگر اسم همکارم رو نمی آورد و نمی‌دونستم چقدر کثیف و هوله، مثل بقیه مینداختمشون بیرونولی گول خوردم و دارو رو دادم(به شرطی که دیگه نبینمشون)با اینکه به خودم قول داده بودم برای کسی حکم ناجی نداشته باشم جز زندگی خودم ولی خر شدمفرداش هم اومدن و پس فرداش ولی دیگه از دارو خبری نبود برام خیلی سخت بود اون بچه ها رو اینطور ببینم ولی دیگه ازم کمکی برنمیومدمنتها به اون بی شرف همکار زنگ زدم و گفتم اگر به دخترا کتامین فروختی شرفت رو همه جا میبرمدخترا دیگه نیومدن هر روز دارم فکر میکنم ای کاش ترک کرده باشند فکر مریضم بهم میگه کتامین رو امتحان کن ببین چیه فازش؟ولی عقلم اجازه نمیده آخه قبلن از این غلطا زیاد کرده؛) بی پرده:)...
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 14:30

وقتی دانشگاهم تموم شد همه چی عوض شدسرعت حرکت زندگیم خیلی خیلی سریع شدهمه وظایف یه پسر بزرگ خانواده افتاد گردنتا به خودم اومدم دیدم باید برای برادر بزرگترم نقش برادر بزرگ رو بازی کنم ، برادرم درگیر اعتیاد به ترامادول شده که هر از گاهی دچار سنکوب و تشنج میشه و نزدیک بود خودش رو به کشتن بده مجبور بودم خودم کارش رو پیگیری کنمهمیشه باید حواسم رو به برادرم، پسر داییم ، خانوادم میدادم این مسولیت ها برام سنگین بود ولی با عشق اینکار رو میکردمبرادرم باید دوز مصرفیش رو آروم آروم کم میکرد، داروهاش رو هم من براش میخریدم و تنظیم میکردمیه بار که خیلی هم تو فاز خودش نبود بهم گفت از این همه مثبت بودن خسته نشدی نمیخوای ببینی دنیا چطوره؟این جمله بهمم ریخت ، دنیایی رو تصور میکردم که از دنیای خیالیم خارج شدم ، شدم کسی که همه چی رو امتحان کرده، خط قرمزی نداره، رفیق بازه و دقیقا متضاد این شخصیتی که هستم، این شخصیتم فقط به درد پدر و مادرم میخورد پس گفتم قرص ترامادول رو امتحان کنمقرص ترامادول رو 1/4 قرص خوردم و تا نصف روز بالا می آوردمبعد دوز رو آوردم پایین، انتظار اتفاق جدید داشتم و اولین اتفاق پر حرف شدنم بودو البته شروع کردم تمام کارهای ناتمام رو تموم کردن، مقاله خوندنو خنده رو بودن بدون دلیل خندم میگرفت اوایل خیلی خوب بود ولی وقتی اثر دارو بعد از چند ساعت از بین میرفت خارش بدن شروع میشد ، سر درد بدی میگرفتم ولی نمیتونستم بخوابمآروم آروم دوز مصرفم داشت بالا میرفت ولی حس روز اول رو نداشت، پر حرفی رو داشتم ولی همش درگیر سردرد بودم فازش به فازم نمیخوردمن همون شخصیت قبلیم رو میخواستم پس دوز دارو رو مقطع کم میکردم ولی بی نهایت درد بدن داشتمحالا فهمیدم چرا برادرم مقاومت میکرد واقعا سختهبالاترین دوز مص بی پرده:)...
ما را در سایت بی پرده:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mbi-pardeha بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 14:30